خودکار مشکی

مشکل از فرستنده است!


رفتن از بلاگفا پس از بلاهایی بون که در اثر نا امنی و بی توجهی علیرضا شیرازی متوجه بنده شد و اگر نبود ملاحظات اساسی برای فاش نشدن نامم نبود خودمم هم نیمدانم گرفتار چند نوع حماقت میشدم!


داستان ننوشتن ها هم مشکلی است از فرستنده، دست است که به نوشتن نمی رود؛ تلاش و اقدام بسیار است، ولی خبری نیست!!! لال شده ام!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۵۲
حمیدرضا رحمانی
من اساسا مخالف قصاص نیستم و اعتقاد دارم این ابزارها برای کنترل و اداره جامعه اصالت ندارن و قرار نیست همه جای دنیا (حداقل تا امروز) یکی باشن. مثلا همیشه اعتقاد داشتم اگر یک قاضی پیدا بشه و یه حکم قصاص برای کاری مثل اسید پاشی بده حتی اگر اجرا هم نشه باعث پایین اومدن آمارش میشه؛ میدونم این یه مسکنه ولی گاهی مسکن هم لازمه.

اما دو تا نکته هست که ازشون مطمئنم؛ و خیلی مهمن که اینجا بهشون دقت بشه:
اولا این که تقریبا همیشه بخشش بهتر از قصاصه و این که همواره آدما باید به سمت بخشش متمایل باشن اما با وجود حق قصاص.

ثانیا که از همه مهمتره این که دلیل این که کودک زیر 18 سال رو برای قتل قصاص نمیکنن اینه که کودکه و نمیتونه مسئولیت این کار رو بر عهده بگیره؛ همون طور که نمیتونه بدون اجازه ولی خودش هزار تا کار دیگه هم بکنه. و هیچ وقت درک نکردم که چطور میشه ما کسی که مرتکب قتل در 16- 17 سالگی شده رو زندانی میکنیم و در 18 سالگی اعدام! با هیچ جای عقل سلیم جور در نمیاد! من با جمعیت امام علی (ع) آشنام و اگر این اتفاق بیفته که من مطمئنم میفته و ما با یاری همدیگه از این "یک اعدام که توانشو داریم" جلوگیری میکنیم، من طوری خوشحال خواهم شد که سالهاست تجربه اش نکردم...

حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۰۷:۰۴
حمیدرضا رحمانی
کلاس چهارم ابتدایی که بودم، معلمم آقای رضا ارجینی بود. خیلی دوستش داشتم؛ یادم نیست دقیقا چرا، ولی خیلی دوستش داشتم.

هرچند گاه به گاه از تنبیه بدنی استفاده میکرد اما چند چیز بود از کلاس او هیچ وقت فراموش نمیکنم.

آخرای بعضی روزها برامون شعر مینوشت پای تخته و درس میداد...

"دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و افسردگی"

یا حتی:
"به قبرستان گذر کردم کم و بیش... بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بی کفن در خاک رفته ... نه دولتمند برده یک کفن بیش!"

تلاش در متوسط کردن همه کلاس... تجربه اولین تدریسهایم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۲ ، ۱۹:۵۱
حمیدرضا رحمانی


دیر وقته و باید برم بخوابم...

از یلدای امشب که هنوز نرسیده فقط حافظش میمونه...

که حضرت میفرمایند:

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود،  وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

...

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

مقبول طبع مردم صاحب نظر شود...


و البته در پینوشت میفرماید:

بنمای رخ که خلقی...


باقیش بمونه برای فردا... بااید برم یه کم انار بخرم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۰۹:۱۵
حمیدرضا رحمانی

آی ساکنینِ آرامِ حریمِ افکارِ یکسویه...
ماهران در راضی کردنِ تمامِ پرسش هایِ درونی
اساتیدِ نتیجه گیری هایِ منتجّ به راحتیِ خیال!
یک شب مرا به میهمانی دعوت کنید...
مهمان،
حبیبِ خداست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۰۳:۲۱
حمیدرضا رحمانی

یادش بخیر من یه وبلاگ تو بلاگفا داشتم به دست یک سری عزیزانی هکش کردن... البته من فکرش رو کرده بودم و سر نخی از این که کی هستم توی وبلاگ نبود؛ (هر چند واقعا کنجکاو بودم که اگر پیدام کنن چی کار میکنن، چون اصولا این بچه کوچولوهای پایگاه با کار ساعتیشون دست به این اقدامات انقلابی می زنن.) خلاصه اولین بار رو من به علیرضا شیرازی مدیر بلاگفا ایمیل زدم و وبلاگ رو پس گرفتم.

اما چند روز بعد دوباره این اتفاق افتاد؛ البته این دفعه دوستان کل آرشیو رو پاک کردن که مثلا تیر خلاص زده باشن و نوشتن که ما میدونیم کی هستی و اگر ادامه بدی فلان و ... من که آرشیو رو داشتم از قبل؛ دوباره که به علیرضا شیرازی میل زدم، بهم یه چیزی گفت هنوز تو کفشم!

بهم ایمیل زد که "شواهدی وجود داره که وبلاگ شما رو با استفاده از ایمیل پشتیبانتون هک میکنن" ینی پسورد ایمیل شما رو دارند و با ایمیل شما رمز جدید درخواست می کنن.

یادم نمیاد جوابشو دادم یا نه؛ میخواستم در جواب بنویسم که جناب شیرازی عزیز، من جیمیل دارم! (و اون موقع اون آدرس ایمیل رو به سیستم امنیتی ورود با اس ام اس گوگل مجهز کرده بودم.) ولی در هر صورت قید بلاگفا رو زدم و الان فقط میخوام بتونم آرشیومو بیارم اینجا...


پ.ن.

بعدش وبلاگ تات نویس تو بلاگ اسکای رو باز کردم. اما یه هفته مهم که بلاگ اسکای بسته بود؛ دوباره تات نویس بلاگفا رو باز کردم، البته بیشتر میخواستم تو حوزه خودش کار کنم ولی مناظره های 92 بود و بالاخره نمیتونستم ننویسم... اینم آخرین پستش بود.


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۰۶:۴۱
حمیدرضا رحمانی
ذهن آدم گاهی پر میشود، حرفها برای  زدن؛ و بدتر از همه از این اشباع چیزی بیرون نخواهد آمد؛ مگر این که شعری بیتی پیدا بشود که گویای حال باشد که آن هم معمولا پیدا نمیشود... اینجاست که احساس بدبختی انسان را فرامیگیرد؛ میخواهد برود یک گوشه بنوشیند تا ابد با خودش خلوت کند!


پ.ن.

1.

همه گرد مسجد و صومعه، پی ورد صبح و دعای شب

من و ذکر طلعت و طره ی(،) تو من الغداة الی العشا!


2.

- That nuclear bombs are being watched by US, so I don't think Israel will use them.

- So, if you think being watched by US without signing NPT is enough what's wrong to have nuclear weapon in every country?! Not to mention you are talking about a "Jewish State" which has a kind of racism inside...

- I think they are kind of racists but they have a decent reason to be; All the countries are Muslim and this is the only Jewish Country.

- You cannot find ANY racism in the History without a reason! All of them have, All of them... this is my stop! Have a good night!

3.

حالا ربطش به روز دانشجو چی بود رو نمیدونم! فقط امروز یادی کردم از بوی اشک آور، و درماندگی!

4.Yes, I like it here, America is good, But Iran is home!

5. وی خاطره ات پونز؛ نوک تیز ته کفشم...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۲ ، ۰۲:۵۴
حمیدرضا رحمانی

این نوشته اساسا برای فرار از آن چه همه ی شبکه های اجتماعی را هر بار فرا میگیرد این جا نوشته میشود. بحثم ذوق زدگی مردم و عکسها و نوشته ها نیست... بحثم تمام دعواست، آنها که این کار را میکنند و آنها که این ها را مسخره میکنند و خلاصه داستان دور در جای تکراری...


با خودم فکر میکنم نکند طوری بشود که ماندلا هم بمیرد و دنیا خالی تر شود. و دیگر هیچ ماندلا و هیچ چهره بزرگی باقی نماند! درست است که همواره رجوع به گذشته برای یافتن رمز و راز بیرون کشیدن شخصیت ها جذابتر است، اما نکند قرار است قطور شدن کتاب تاریخ به رقیق شدن آن بینجامد و همه چیز بشود آب، آبِ خالی!


این نوشته را هم که مینویسم تنها از آنجاست که بعدها که بازگشتم در این آرشیو چیزی در این باره باشد؛ 

پ.ن.

توی تاکستان برف اومده روی زمین هم نشسته بعد از چند سال؛ مشکل اصلا از من بود!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۲ ، ۰۷:۱۸
حمیدرضا رحمانی
چقد خوبه آدم "شجریان" باشه! یا شجریان تو زندگیش زیاد ببینه و بشناسه! حالا شجریان، کلهر و ... رو از لحاظ موسیقی نمیگم فقط،  شهرام ناظری چه خوب میگفت که "... وگرنه صدای خوب که زیاد هست..." شجریان یه اتفاقه که میفته، چیزی و کسی که ارزش داره وقت بذاری بهش فکر کنی، ارزش داره دربارش حرف بزنی...

گاهی فک میکنم ماها پس زمینه ایم برای وجود چنین برجستگی ها و کنتراستهایی!

پ.ن.
1.
فرمودند که "منشین چنین زار و حزین چون روی زردان"
https://soundcloud.com/shajarianfans/tasnife-noor

2.
همچنین فرمودند از دکتر دادبه که "زندگی کلا دیدار است و در دیدارهاست!"

3.
بالاخره همین روزها از خاطراتم (از دیدار با یک پیرمرد بهایی تا گفتگوی طولانی با یک دوست اسرائیلی خواهم نوشت!)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۲ ، ۰۷:۳۱
حمیدرضا رحمانی

گیر افتادم! توی یه سلسله گفتگو با خودم که همواره به ننوشتن و سکوت ختم میشن!

هر چی که می خوام بنویسم انگار کسی اینجاست که جلومو را میگیره؛ مهمترین سوالش: "واقعا میخوای اینو بنویسی و منتشر کنی؟"

- حالا مگه چند نفر قراره بخوننش؟

- دیگه بدتر!


توضیحات داره یه کم؛ ولی حوصله نوشتن بقیشو ندارم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۰۲:۳۹
حمیدرضا رحمانی